به نام خدا
بحث مذاکرات هسته ای از آن مباحث داغی است که از مدت ها پیش ذهن بچه شلوغ را هم مانند ذهن بسیاری از ایرانی ها، به خودش معطوف و مشغول کرده بود. مشارالیه همیشه به دنبال این بود که از ته و توی قضیه ی مذاکرات سر در بیاورد. در قدم اول به وبلاگ ها و وبسایت ها مراجعه نمود، اما چیزی دستگیرش نشد. سری به روزنامه ها زد، اما چیز دندانگیری عایدش نگردید. بعداز مدت ها سر و کله زدن با انواع رسانه ها، به فکرش رسید خبرها را از رسانه ی ملی – که به راستگویی و انصاف و امانتداری مشهور است- پیگیری کند؛ اما آن طفلکی ها هم چیز زیادی برای گفتن نداشتند و اعلام کردند که طرف های مذاکره کننده توافق نموده اند جزئیات مذاکرات را تا قبل از توافق فاش نکنند. بچه شلوغ که عطش دانستن در او به شدت گُر گرفته بود و با آب این اطلاعات ناچیز خاموش نمی شد، تصمیم گرفت خودش را به سوئیس برساند. در اولین فرصت به شهر لوزان و نزدیکی هتل محل اقامت مذاکره کننده گان رفت. اول سعی کرد از اهالی محل و بچه هایی که در کوچه های اطراف مشغول فوتبال گل کوچک بودند اطلاعاتی دریافت کند، اما بی فایده بود. تا این که یک روز وقتی از مغازه ی کنار هتل کیک و نوشابه ای گرفته و مشغول خوردن بود، چشمش به آقایان ظریف و کری افتاد که در خیابان مشغول قدم زدن بودند و با هم صحبت می کردند. بچه شلوغ با خودش گفت: «بهتر از این نمی شود». کیک و نوشابه را به یک دستش گرفت و گوشی اش را روشن کرد تا بلکه بتواند گفتگوی آن ها را ضبط کند. آنچه در زیر می خوانید همان گفتگوی جنجال برانگیز است:
Zarif: khob janjoon!... dige che khabar?
Kary: hich javadjoon! Salamaty!... in mozaketat hesaby mano khaste karde.
به دلیل طولانی شدن مطلب، از آوردن گفتگو به زبان اصلی صرف نظر و فقط به آوردن ترجمه ی آن اکتفا می نماییم که در زیر می خوانید: (ترجمه از خود بچه شلوغ است).
ظریف: خوب، جان جون! ... دیگه چه خبر؟
کری: هیچ، جوادجون! سلامتی!... این مذاکرات حسابی منو خسته کرده.
ظریف: نگو ناقلا! اگه خسته تون کرده، پس چرا هی کشش می دید؟
کری: به نظر من کار خوبی نکردیم با هم اومدیم بیرون.
ظریف: چرا؟
کری: خبرنگارها که حالشون معلومه؛ فردا هزارجور حرف برامون در میارن. افراطی های کشور آمریکا و ایران هم حالشون از خبرنگارها معلوم تره. می ترسم افراطی های آمریکا منو با دوچرخه ای، چیزی زیر کنن. افراطی های ایران هم ببرنت مجلس و یه بلایی سرت بیارن.
ظریف: بی خیال! دیگه آب از سرمون گذشته؛ چه یه وجب، چه این هوا! راستیاتش، چند وقته که می خوام یه چیزی بهت بگم، ولی توی این هتل خراب شده که نمی شه آدم دو کلوم با کسی اختلاط کنه.
کری: چرا؟
ظریف: اسرائیل غاصب شما توی در و دیوار و آسانسور و اتاق خواب وهمه جای هتل شنود گذاشته... نمی دونم برای چی دارید از این موجود ناقص الخلقه ی بداخلاق مرتب حمایت می کنید؟
کری سرش را به طرف گوش ظریف آورد و در حالی که اطرافش را می پایید، گفت: می خوام سر به تنش نباشه. مرده شور ترکیب شو ببره. ولی چیکار کنیم؟ فعلاً مجبوریم ازش حمایت کنیم... راستی چی می خواستی بگی؟ برو سر اصل مطلب!
ظریف: باشه!...ببین، جان جون! من کمر و حنجره و زندگی و آبرومو سر این مذاکره گذاشته م. نمی خوام دست خالی برگردم. جون داداش بیا و یه لطفی بکن؛ بذار این مذاکرات به خوبی و خوشی سر بگیره؛ بریم دنبال زندگی مون. مطمئن باش ما براتون شرایط برد- برد در نظر گرفتیم که مشتری بشید. خدا بده برکت. یه چیزی هم به این اروپایی ها بگو که کمتراذیت کنن!
کری: نمی شه جون داداش.
ظریف: آخه چرا؟
کری: ببین، جواد جون! ما که با هم تعارف نداریم. شما از اول انقلابتون تا حالا همه ش دارید به آمریکا و اسرائیل و دنیا فحش می دید. مشت محکم به دهن استکبارجهانی می کوبید. انقلاب صادر می کنید. ردپای شما در افغانستان و بحرین و عربستان و یمن و ترکیه و سوریه و لبنان و غزه و آفریقای مرکزی و سودان و جاهای دیگر دیده می شه. موشک های بالستیک و موشک های با قدرت حمل کلاهک هسته ای تولید می کنید. میمون هوا می کنید. موشک های اس300 از روسیه می خرید و یه چیز دیگه تحویل می گیرید و از این بابت مشکوک می زنید. می خوایید اسرائیلو از صحنه ی روزگار وردارید و حکومت جهانی تشکیل بدید. حامی مستضعفان و دشمن مستکبران در اقصی نقاط جهان بشید. خلاصه هرکاری دوست دارید می کنید، توقع هم دارید کسی کاری به کارتون نداشته باشه. خیال تون هم راحته که آمریکا هیچ غلطی نمی تونه بکنه. نه داداش! به این سادگی هم که فکر می کنید نیست.
ظریف: اهداف ما رو برای شما بد تفسیر کرده ن. باور کن همه ی این چیزهایی که گفتی یه سوء تفاهمه که می تونه به سادگی برطرف بشه. همه ش زیر سر همین اسرائیل غاصبه که داره بی جهت آنتریک تون می کنه.
کری: بر فرض همه ی این حرف ها دروغ. اسرائیل هم بد و بدجنس. نامه ی فرمانده سپاه قدس تون چی؟ اونم دروغه؟
ظریف: کدوم نامه؟
کری: ای کلک! کلیپش توی ایران دست به دست می چرخه. اونوقت تو داری می زنی زیرش؟
ظریف: باور کن خبرندارم. حالا نامه برای کی بوده؟
کری: نامه به امضای شخص فرمانده و خطاب به وزیر جنگ ما به شماره ی28543بوده که از هفت لایه ی امنیت غیرقابل نفوذ عبور داده شده و روی میز کار وزیر قرار گرفته.
ظزیف: توش چی نوشته بوده؟
کری: نوشته بوده «بسم الله الرحمن الرحیم. اگر لازم باشد از این هم نزدیک تر خواهیم شد». فتوکپی نامه شم الآن توی کیف سامسونتمه. خواستی، نشونت می دم.
با این حرف لبخند شیطنت آمیزی بر لبان ظریف جاری شد. ابروهایش را بالا و پایین پراند. کف دست هایش را به هم مالید و در حالی که آب دهانش را قورت می داد، به شوخی گفت: چیزی نیست، بابا. نامه که خطر نداره.
کری: خطر نداره؟ اگه به جای نامه، ترقه روی میز وزیر می ذاشتن و می ترسوندنش چی؟
ظریف: چیزی که عوض داره گله نداره. این همه شما زیر پای وزرا و مسؤولین ما بمب گذاشتید و منفجر کردید، یه بار هم ما لطف کردیم - به جای بمب - روی میز وزیرتون یه نامه گذاشتیم. این که ترس و ناراحتی نداره.
کری: پس اینجوریه!... حالا که اینطور شد ما هم گزینه های روی میزو زیاد می کنیم و اونقدر به تحریم ها ادامه می دیم تا فلج بشید و بیفتید اون گوشه.
ظریف: چی چی رو ادامه می دید؟ وایسا بینم؟ من از بس توی لوزان داد زده م که لوزه ها و ..._یضه هام باد کرده. مگه می ذارم بدون توافق از این شهر بری؟ مگه این که از روی جنازه م رد بشی.
کری: چیه، دستپاچه شدی! تو که قدرت داری و می خوای تلافی در بیاری، خوب بسم الله! ولی به سر نتانیاهو قسم که ضرر می کنی. گفته باشم.
ظریف: حالا که اینو گفتی، بذار منم یه چیزی رو بی تعارف بهت بگه. اولاً این که اگه شما بهمون نیاز نداشتید، هیچوقت دُم به تله ی مذاکره نمی دادید. ثانیاً ما الحمدلله وضعمون خیلی خوبه و هیچ مشکل خاصی نداریم؛ فقط - پیش خودت بمونه- یه مدتیه دچار خشکسالی شدیم و دریاچه هامون خشکیده ن. ریزگردها و درشت گردها هم یه جورایی دارن اذیت می کنن. مشکل محیط زیست و مدیریت و بانک و بیمه و غذا و دارو و آموزش و پرورش و اقتصاد و صنعت و کشاوری و این چیزها خیلی مهم نیست؛ خودش به زودی حل می شه. در باره ی فساد و اختلاس هم رسانه ها زیادی دارن سیاه نمایی می کنن که ما خودمون حسابشونو می رسیم. ولی چیزی که الآن خیلی داره ما رو اذیت می کنه، آب خوردنه که به اندازه ی کافی نداریم.
کری: خوب چرا اینارو به من می گی؟
ظریف: دست شما درد نکنه دیگه. مثل این که خبر نداری همه ی اینا زیر سر شماست.
کری: ما؟ ...واقعاً همه ی اینا تقصیرماست؟
ظریف: پس فکر کردی تقصیر کیه؟ عمه ی من یا خاله ی نتانیاهو؟
کری: باور کن من اصلاً فکر نمی کردم شما در مسأله ی آب خوردن این همه مشکل داشته باشید. دلم جزغاله شد. واقعاً عذر می خوام اگه مشکلی براتون پیش آوردیم. کمی، کسری، چیزی اگه بوده به بزرگواری خودتون ببخشید. اگه مایلید من چندتا "دبه" در بیارم، شما توش آب بریزید، ببرید ایران، بلکه مشکلتون حل بشه... راستی یه سؤال! پس چرا توی این وضعیت، اینقدر داری هارت و پورت و شارت و شورت می کنی؟
ظریف دهنش را نزدیک گوش کری برد و گفت: خودتم می دونی حرف هایی که بهت زدم و شما هم همیشه توی رسانه هاتون می زنید خوراک داخلی داره.
کری: توی تلویزیون و رسانه ها، بله؛ ولی این جا که جز من و تو کسی نیست.
ظریف: دِ اشتباه می کنی، داداش. همین الآن پشت یکی از درخت ها یه نفر داره ما رو می پاد. کیک و نوشابه هم دست شه. از قیافه ش معلومه که باید یه بچه ی خیلی شلوغکار باشه. توهم به اطراف نگاه نکن تا بهمون شک نکنه. حالا هم اگه موافقی، برگرد بریم هتل که خیلی دیر شده.
کری: با این حرف هایی که در باره ی وضعیت مردم کشورتون گفتی واقعاً منو منقلب کردی. ما اصلاً دوست نداریم مردم شما به زحمت بیفتن.
ظریف: دروغ که حنّاق نیست. هست؟
کری: جون باراک اگه دروغ بگم. خودم سعی می کنم یه کاری واسه ت بکنم؛ ولی تو هم روی حرف های من و کارهای خودتون یه ذره فکر کن. من هم قول مردونه میدم که موقع نوشتن متن توافق نامه، از مصاحبه با دانشمندان هسته ای و بازرسی و نظارت از مراکز نظامی و به رسمیت شناختن اسرائیل و این جور چیزها حرفی نزنم... حالا چندتا دبه بدم خدمت تون؟
و هردو در حال گفتگو وارد لابی هتل شدند.
بچه شلوغ هم در راستای شفافیت بخشی به مسائل سیاسی و نیز جلوگیری از خیانت تیم مذاکره کننده ی ایرانی و از باب خوش بین نبودن به این مذاکرات؛ گفتگوی بالا را با کمی دخل و تصرف از جهت تنظیمات اصول سناریونویسی، به حضورتان تقدیم نمود. امید است دل نازنین دلواپسان از خواندن این مطلب، واپس تر نشده باشد.
(23/3/94)
.: Weblog Themes By Pichak :.